نقش استعاره ها در شناخت سازمان

استعاره را می توانیم توصیفی بدانیم که از طریق تشبیه یک پدیده به پدیده ای دیگر،که با هم دارای وجوهی مشترک هستند، به روشن شدن ذهن ما یاری می دهد. استعاره بـه صـورت خلاصه و کوتاه موضوع را توصیف و تبیین میکند و وجوه اصلی موردنظر در آن را نشان می دهد. استعاره ها موضوعات و پدیده های پیچیده را به وسیله تأکیدکردن بر نکات کلیدی آنها ساده و قابل درک می سازند. استعاره ها از آنچه ذهن ما بدان آشناست برای شناختن آنچه ذهن کم تر بدان آشنایی دارد استفاده می کنند و در آن جایی که زبان از بیان و تعریف ناتوان می ماند، به یاری ما می شتابند . بدین ترتیب برای شناختن سازمان و پیچیدگی های موجود در آن ابزاری سودمند به شمار می آیند.

استعاره ها این امکان را فراهم می آورند که ما جنبه های مختلف سازمان را بشناسیم و چون می توانیم این امر را به طور مجزا از هم انجام دهیم، ذهن پیچیدگی بسیاری را در مقابل خود نمی بیند و در عین حال که تمامی جنبه ها با استعارههای مختلف توصیف می شوند، هر کدام از سادگی کافی برخوردارند، اما هنگامی که این تصاویر حاصل از استعارهها را کنار هم یا بر روی هم قرار می دهیم، سیمای واقعی سازمان را با تمامی پیچیدگی هایش درمی یاییم و این همان ضرورتی است که نظریه های موجود سازمان از آن غفلت ورزیده و در پاسخ به آن ناکام مانده اند.

سازمان همچون منشوری کثیرالوجه است که باید برای شناختن کامل آن نگاهی موشکافانه به تمامی وجره آن بیندازیم و با چشمانی متعدد بدان بنگریم.

زمانی که ما با یک چشم به پدیدهای می نگریم، مسلما تمامی أبعاد آن را نخواهیم شناخت، وقنی هر دو چشم را به سوى آن میگشاییم شناخت ما کامل تر می شود و اگر چشمان بسیار دیگری هم داشتیم تا زوایای پنهان آن پدیده را می نگریستند، به یقین تصویری واقعی تر و شناختی جامع تر از آن پدیده حاصل میشد. نظریههای ابتدایی مدیریت با یک چشم و از زاویهای ثابت به سازمان نگریستند و نظریههای بعدی نیز اگرچه کوشیدند تا از یک بُعدی بودن رهاشوند، اما به درستی ن توانستند جنبه های مختلف سازمان را به تصویر بکشند و بشناسند. به کمک استعارهایی چون سازمان به عنوان یک ماشین، سازمان به عنوان یک موجود زنده، سازمان به عنوان فرهنگ، نظام سیاسی، وسیلهٔ تسلط، و ابزار قدرت و. . . مورگان میکوشد تا چهره واقعی و پیچیدهٔ سازمان یا صورتهای مختلف آن را بیان کند و در نتیجه تشریح و تبی ین و پیش بینی ناقص و ناتمامی را که نظریه های سازمان تاکنون ارائه دادهاند به کمال و تمامی مبدل سازد. همانگونه که اشاره شد، طریقی که ما به پدیدهها مینگریم درک ما از آنها را شکل میدهد و اگر تغییراتی در جهت تکمیل این نحوهٔ نگرش صورت پذیرد مسلما در تکامل و تعالی درک ما از سازمان، به عنوان پدیدهٔ مورد بررسی، مؤثر خواهد افتاد.

ما در ادراک و فهم سازمان به مثابه آدمهای درونِ تاریکی هستیم که هرکدام به گونهای متفاوت فیل را توصیف میکر دند و هیچ یک درکی درست از آن نداشت. در تعریف سازمان، علمای این رشته نیز به همین تقدیر گرفتار آمده، هر کدام از دیدگاه خود و براساس استنباط و تجربیات شخصی خویش توصیفی ارائه دادهاند که باید هشیار بود. این دسته از تعاریف به طور کامل و جامع و همه جانبه گویای سازمانهای پیچیده نیستند. عدم اطمینان نسبت به وجود یک تعریف مطلق و کامل از سازمان، گام اول در درک صحیح از سازمان است. نکتهٔ دوم در مفهوم سازمان آن است که این پدیده در آن واحد و در عین حال ممکن است چندین جنبه را بهطور توآمان دارا باشد. مثلاً سازمان بوروکراتییک ممکن است ساختاری ماشسینی، پدیدهای فرهنگی و سیاسی، و مجموعهای انسانی و اجتماعی به شمار آید. بنابراین برای درک سازمان می توانیم آن را به اجزا و متغیرهایی مرتبط به هم مان ند متغیرهای ساختاری، فئی، سیاسی، فرهنگی، و انسانی و امثال آن تجزیه کنیم. اما باید به خاطر داشته باشیم که این اجزاء از هم مستقل نیستند، بلکه متغیر ساختاری جنبه سیاسی و انسانی، و عامل انسانی جنبهٔ فرهنگی و اجتماعی دارد. بنابراین این جدای یها و انتزاعات در ذهن ما هستند و در دنیای این عوامل و جنبه ها به هم تنیده و درهم امیختهاند. در تلاش برای درک سازمان باید جنبه های مختلف آن را بازشناسیم و معانی و مفاهیمی متناقض و متفاوت را، که در هر جنبه آن نهفتهاند، دریابیم. برای این منظور باید طریقی دیگر از تفکر را برگزینیم که بتواند با ابهامات، پیچیدگیها، و تناقضات پدیده سازمان سازگار شود و ما را از دام ساده انگاریها و تجزیه های بیش از حد روشهای بر رسی سازمانی در امان نگه دارد.

در این شیوهٔ تفکر، ضمن آن که سازمان را در قالب استعاره های مختلف تجزیه میکنیم، اما هشیارانه روابط این جنبههای مختلف را با هم در نظر داریم و به آنها در یک مجموعه کلی وحذت می بخشیم و می نگریم. این شیوه یک الگوی ساده و ایستا نیست، بلکه طرحی جامع و پویا، و فرایندی تفسیری و تشریحی در بررسی سازمان است. در تحلیل سازمان به این شیوه، صرفا در پی آن نیستیم که دریابیم چه استعارهای مناسب سازمان است، یا چه استعارهای در چه نوع سازمانی به کار می آید، بلکه میخواهیم به کمک استعارههای مختلف جنبههای متعدد و متنوع سازمان را بشناسیم، روابط آنها را دریاییم، و با تلفیق و ترکیب این جنبه ها نسبت به کل سازمان آگاهی و احاطه پیدا کنیم. تمثیلها و استعاره ها صرفا برای درک سازمان به کار نمی آیند، بلکه در نحوهٔ مدیریت نیز مفید فایده هستند.

مدیران با شناخت نوع سازمان، که به کمک استعاره ها رخ داده است، با درکی واقعی به مدیریت می پردازند و سبکی را پیشهٔ خود می سازند که با شرایط و نوع سازمان سازگار و همساز است. در سازماندهی نیز این شیوهٔ تفکر کارساز است، چه مدیران و طراحان سازمان می توانند در دنیای خلاق تخیل به یاری استعاره ها، سازمانها را در اشکال متفاوت مجسم کن ند و به ساختارها و فرمهای متفاوت و بدیع سازمانی دست یابند. حال که با کلیات شیوهٔ تفکر جدید در بررسی و ادارهٔ سازمان آشنای ی حاصل شد، لازم است به استعارههایی مختلف، که سازمانها را بدانها تشبیه کردهاند، اشارهای داشته باشیم. البته این استعارهها را می توان توسعه داد و هر اندیشمندی در قلمرو سازمان با تفکر خلاق خود می تواند جنبهای دیگر از سازمان را کائون توجه قرار دهد و آن را با استعارهای نو توصیف کند.

 

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت